هوشمند عقیلی سنگ خارا
درون سینه ای از سنگ خارا
دلی داری که اون دل یار من نیست
دلی داری خوش از آزردن من
که شکل قلب بی آزار من نیست
دلی داری خوش از آزردن من
که آگاه از غم بسیار من نیست
من از تو می نویسم می نویسم
قلم یار تو هست و یار من نیست
دلم می گرید اما
دیده هرگز
برایت گریه کردن کار من نیست
برایت گریه کردن کار من نیست
مرا انشب به این دنیا سپردند
بجز عشق تو در پندار من نیست
مرا تقدیر من دیوانه خواهد
در این دیوانگی اصرار من نیست
نوشتم عاشقم جز این دلیلی
دلیل گرمی بازار من نیست
اگر عاشق نباشم وای بر من
بجز خار مغیلان بار من نیست