ای آشنا منعم مکن
از بیداری شبها
بازیچۀ گردون شدمو
سرگشته و تنها
دلتنگم از بیداد جنون
ای محرم رازم
تا کی بگو با گردش این
گردونه بسازم
آتش گرفت آشیونهام
آزرده دل، از زمونهام
بینشونهام… به خدا
به خدا به خدا
سردرگریبون نشستهام
از عالمی دل گسستهام
دل شکستهام… به خدا
به خدا به خدا.
١۵ جولای ۶۸۹۱
ای آشنا رنجم مده
که شکسته دلم بهخدا
ای آشنا با من بگو
چه شد اون مِی و مستی ما
ای آشنا رنجم مده
که شکسته دلم بهخدا
ای آشنا با من بگو
چه شد اون مِیو مستی ما
ای آشنا رنجم مده
که شکسته دلم بهخدا
منعم نکن از پریشونی
در دل شبها
بشنو که من شکوهها دارم
از غم دنیا… آه…
دنیا برام قصۀ غمه
مستی برام عشق یک دَمِه
رنگ ماتمه… به خدا
به خدا به خدا